تصویر هدر بخش پست‌ها

🍄pink book🍄

به وبلاگ پر از رمان های صورتی خوش اومدی💜🌼

👑دوتاج نفرین شده👑P2

| 🎀 𝒜𝓎𝓊𝓂𝓊 🎀

بزن ادامه😊🌼

-مرگانا!مگه قرارنشده بود دیگه نیای نزدیک قصر؟! تو ازفرمان من سرپیچی کردی! 
-اوو عزیزم یعنی نمیتونم بیا بچه هامونو ببینم؟ 
همون لحظه قیافه الکساندرا و برندا (#゚Д゚) 
-ولی با این همه جادوگر؟ تو خیلی راحت مییتونستی تنها بیای! 
-نچ نچ لذتش فقط همینه. حالا بچه ها کجان؟ 
-جایی که دستت بهشون نمیرسه. 
-خب پس... 
آروم دستشو برد بالا و رنگ پدر کم کم پرید نفس نفس می زد. 
سربازا داشتن میرفتن جلو ولی بقیه جادوگرا اومدن و بهشون حمله کردن. پدر دیگه نفس نکشیدجلوی دهنمو گرفتم! 
-دوقلوها... 
یهو یه جادوگر از پشت سرمون درومد! 
-پیداشون کردم. 
مارو بردن بالا وجلوی مرگانا انداختن. 
-خب خب. 
نزدیک برندا شد و دستشو گذاشت رو چونش.. 
-هعی نه نه. 
نزدیک رفتم نباید بزارم هیپنوتیزش کنه! جادوگرا دستامو گرفتن.. تو یه چشم بهم زدن اخلاق برندا عوض شد و همراه جادوگرا رفت... 
-برندا... برندااااا
-و اما تو. 
دوباره همون حرکتی که با پدر کردو میخواست با منم کنه اما تا اومد انجامش بده جیغ بلندی زدو افتاد. 
منم تو همون ثانیه بدو بدو رفتم تو قصر رو خودمو قایم کردم. 
اشک از چشمام سرازیر شد... 
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆

خب اینم از این حمایت فراموش نشه هاااا💜